از دیوانه هم که توقعی نیست ! هر وقت جنونش گل کند ، داد می زند ، فریاد می کشد و می گرید و گر همسایه عابد و زاهد باشد دیوار سکوت و خلوتشان را فرو می ریزد!
دیوانه امری به نام سکوت و حالی به شرح سکون ندارد
آرام که باشد عاقل می شود ، می میرد
به زمین آمده ام که دیوانگی کنم ، نعره بزنم ، فریاد بکشم و تا به قصور روزگار ، با کوبیدن بر سینه ام مجازات کنم خود را تا این نقش حک شود که " وا حسرتا ، ای کاش که همرهت می بودیم... "
من آسمانی نیستم ! زمینی ام ! و خدا به خاطر ماست که عهد کرده زمین را به آسمان ببرد تا احساس غربت نکنیم آخرالامر ...!
نه آسمانی ام من نه عاقل!
دیوانه ام و پابست خاک ، نه هر خاکی !
بیشتر ایرانیان قهوه را نوعی نوشیدنی فرنگی میدانند که از اواسط دوران قاجار توسط انگلیسی ها به ایران آمده است ، حتی بیشتر مورخین مفخم و بسیار دانای پس از انقلاب هم در کتب خود ورود قهوه به ایران را منصوب به اشخاصی مانند تالبوت و رویتر میدانند و چای را که چند قرن پس از قهوه آمده دم نوشی اصیل تر در فرهنگ ایرانی میدانند.
اما خوب است بدانید قهوه در ایران پیش از هر کشور دیگری در آسیا و اروپا شناخته شد و از ایران به عثمانی و سپس به اروپا رفت و پس از آن اسپانیایی ها و ایتالیایی ها آن را در اروپا گسترش دادند و تنها 10 سال قبل از انقلاب فرانسه برای اولین بار قهوه به دربار فرانسه راه یافت و شکل امروزی خود را گرفت (قهوه فرانسه و سپس قهوه فوری)
اما چگونگی این روند شاید نکته ای تاریخی و پنهان برای بسیاری از مردم ایران باشد نکته ای که تا به امروز برای اکثریت مردم شاید از روی عمد خواسته اند پنهان بماند .
در زمان حمله مغول گروهی از اشراف فارس به تانگانیا یا همان تانزانیا امروزی مهاجرت کردند ، که سپس حکومتی به نام شیرازی در شهر دارالسلام که همچنان بزرگترین شهر تانزانیا است تشکیل دادند ، از این جماعت همچنان اقلیتی 4 هزار خانواری معروف به فارس که در تانزانیا به اعیان زاده ها گفته میشود وجود دارند ،
پس از تشکیل حکومت صفویه در سال 1503 تعدادی از نوادگان این مهاجرین به دلیل سلطه نسبی پرتغالی ها در ان محدوده به ایران بازگشتند و راه تجاری ایران تانزانیا را باز کردند ، از جمله کالا های وارداتی توسط این گروه قهوه و میخک (که گرد آن بسیار در ادویه های فارس و جنوب دیده میشود) بود ، این راه تجاری و درگیری با پرتغالی ها و اسپانیایی ها در آن زمان منجر به عقد پیمانی مبنی بر حق برداشت و خرید قهوه تانزانیا برای ایران بود ، حقی که تا سال 57 بنا بر اسناد ایران قویا برای خود نگاه داشته بوده است.
بنا بر اسناد تاریخی شاه عباس بنادر تانزانیا را به توپخانه مسلح کرده بوده از آثار این این توپخانه ها ، توپ های غنیمت گرفته شده از عثمانی در نبرد چالدران است که در موزه عجایب دارالسلام است ، این روند تا پایان صفویه ادامه داشته است.
در همین دوران قهوه خانه ها در ایران پدید آمدند و برو بیایی کسب کردند ، جالب است که این قهوه خانه ها در ان زمان مورد اعتراض بسیاری از علما و روحانیون قرار گرفتند ، که شاه عباس بسیار از این موضوع رنجیده شد، شیخ بهایی نیز با حضور در قهوه خانه ها و مجلس های بزم و شاهنامه خوانی این قهوه خانه از طرف بسیاری ترد شد .
اما حضور مردانی چون میرداماد و شیخ بهایی در قهوه خانه ها باعث شد پس از مدتی این اعتراض ها کم رنگ شوند. شاه نیز تقدیر شایانی از اینان به خاطر حمایت ایشان نمود ، هر چند هیچ یک از این 2بعد ها از رفع منع شرب شراب حمایت نکردند ، اما این موضوع باعث تسهیل راه شاه عباس برای آن شد. و شرب شراب تا دوران زندیه پس از نماز مغرب در میخانه ها آزاد بود.
در دوران افشاریه نیز نادر شاه به سرعت به ارزش تجارت قهوه پی برده بود و خرید قهوه را برای تجار اروپایی در مقابل خرید زعفران و زیره از ایران میداده است . از آثار این دوران در تانزانیا چاه آب افشاری است .
پس از افشاریه در دوران زندیه ، کریم خان حق 30 سال قهوه تانزانیا را در مقابل یک جلد قرآن طلاکوب اهدایی از سلطان عثمانی به عثمانی واگذار نمود .
در دوران قاجار یکی از اولین اقدامات آقا محمد خان که شخصا علاقه فراوانی به قهوه داشت احیا این امتیاز بود ، همان ور که بسیاری میدانید ایل قاجار مهارت خاصی در سرو قهوه داشتند و قهوه ای که اموزه به عنوان قهوه ترک شناخته میشود که همراه با کف و دم است روش سرو قجری است (روش سرو عثمانی با یک بار جوش و بدون دم است) حکومت قاجار نیز به حمایت نظامی و مالی به تجار برای ادامه تجارت قهوه ادامه دادند ، از آثار این دوران حمام قجری است که به دستور یکی از دختران لطفعلی شاه ساخته شده است .
با صدارت امیرکبیر و اصلاحات وی در سال 1850، عملا نیمی از ارتش و نیمچه ناوگان دریایی که ایران در ان زمان داشت از کار بیکار شدند تا هزینه های اضافی دولت کاهش یابد ، یکی از این دسته های ارتش نیرو های زنگبار بودند که در تانزانیا خدمت میکردند ، این عمل منجر به قرار گرفتن مناطق حاصل خیز تانزانیا تحت سلطه اعراب و نهایتا به پیوستن تانزانیا به مستعمرات المان در سال 1885 منجر شد .
پس از جنگ جهانی اول قیومیت تانزانیا به انگلیس واگذار شد ، که در زمان صدارت سید ضیا الدین طباطبایی که خود چندین بار به آفریقا و به خصوص دارالسلام سفر کرده بود با اصرار و تهدید واگذاری نفت به فرانسوی ها ، امتیاز قهوه به ایران باز پس داده شد ، این موضوع از توصیه های اصلی وی به سردار سپه بود ، که بعد ها به گفته بسیاری از تحلیل گران شاید یکی از دلایل سقوط پهلوی همان حساسیت به این موضوع بود.
در 26 آوریل 1964 تانزانیا تبدیل به یک جمهوری مستقل شد و در فاصله کمی امتیاز قهوه را لغو کرد ، این موضوع منجر به ورود یک گردان زرهی ، 4 هنگ تفنگداران دریایی و یک گردان تکاور ارتش ایران به تانزانیا شد .
کل این روند از زمان اخطار دولت ایران تا زمان ورود ارتش کمتر از یک شبانه روز به طول انجامید ، که امیر عباس هویدا در خاطرات خود گفته است روز جمعه ظهر خبر این ورود ارتش را در یکی از روزنامه های صبح فرانسه خواندم. این تهدید نظامی به دستور مستقیم شخص آریابد ، شاه ایران صورت گرفت و جز فرماندهان ارتش هیچ کس از آن اطلاع نداشت.
این تهدید نظامی در نهایت منجر به اعتراض 40 کشور به ایران از جمله آمریکا و باز پس گیری این امتیاز برای ایران منجر شد ، گفتنی است مصر و اسرائیل از جمله معدود حامیان ایران در این موضوع بودند و چین ، روسیه ، کوبا و ترکیه از جمله معترضین اساسی به ایران بودند.
پس از این اتفاق آمریکا از تعهد خود مبنی بر تجهیز ناوگان هوایی ایران به سلاح های مشابه خود در مقیاس 1 به 4 به بهانه مختلف سر باز زد ، ایران نیز در مقابل از تعهد خود مبنی بر عدم فروش نفت به روسیه (شوروی) سر باز زد .
در نهایت از سال 57 پس از انقلاب در هیچ سند تاریخی اثری از امتیاز جنجالی قهوه مشاهده نمیشود.
در کنگره حزب کمونسیت شوروی سابق در هنگام سخنرانی نیکیتا خروشچف که با تقبیح جنایتهای استالین جهان را شگفتزده کرد یک نفر از میان جمعیت فریاد برآورد: رفیق خروشچف، وقتی بیگناهان اعدام میشدند، شما کجا بودید؟ خروشچف گفت: هر کس این را گفت از جا برخیزد. اما هیچ کس از جایش تکان نخورد. خروشچف ادامه داد: خودتان به سوال خودتان پاسخ دادید.
در آن زمان من همان جایی بودم که الان شما هستید
رفیق جان من دوره ی رفاقت نیست
سر گلایه ندارم که جای صحبت نیست
یکی به مفتی شهر از زبان ما گوید
اطاعتی که تو را می کنند طاعت نیست
چگونه نقشه ی آسایش جهان بکشیم
به خانه ای که در آن جای استراحت نیست
همه به سایه ی هم تیر می زنند اینجا
میان سایه و دیوار هیچ الفت نیست
چقدر بی تو در این شام ها دلم خون شد
چقدر بی تو در این روزها صداقت نیست
مجو عدالت از این تاجران بازاری
که در ترازویشان نیم جو مروّت نیست
حرامیان همه دولت شدند و دولتمند
گناه دولتیان و گناه دولت نیست
دل شهید به ابریشم هوس دادید
به چشم مخمل تان هیچ خواب راحت نیست
به دام زلزله افتاده اید در شب مرگ
نماز خواندن تان جز نماز وحشت نیست
میان این همه شب تاب واین همه بی تاب
یکی ز جمع کریمان با کرامت نیست
به جز سکوت و تبسم چه می توانم گفت
به واعظی که گمان می کند قیامت نیست
هوای کعبه به سر دارد و دلش گرم است
که در طریق هوی سختی و جراحت نیست
"کجا روم چه کنم چاره از کجا یابم"
هزار سینه سخن مانده است و رخصت نیست
طریقت تو همین شاعری ست شعر بگو
که شرع بی غزل و شعر بی شریعت نیست
به قدر خنده و اشکی غزل بخوان با من
به قدر خواندن شعری همیشه فرصت نیست
علیرضا قزوه
بنویس بابا مثل هر شب نان ندارد
سارا به سین سفره مان ایمان ندارد
بعد از همان تصمیم کبری ابرها هم
یا سیل می بارد و یا باران ندارد
بابا انار و سیب و نان را می نویسد
حتی برای خواندنش دندان ندارد
انگار بابا همکلاس اولی هاست
هی می نویسد این ندارد آن ندارد
بنویس کی آن مرد در باران می آید
این انتظار خیسمان پایان ندارد
ایمان برادر گوش کن نقطه سر خط
بنویس بابا مثل هرشب نان ندارد
غلامعلی شکوهیان
(دردهای من)
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشتهی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنهی شناسنامههایشان
درد میکند
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظههای سادهی سرودنم
درد میکند
انحنای روح من
شانههای خستهی غرور من
تکیهگاه بیپناهی دلم شکسته است
کتف گریههای بیبهانهام
بازوان حس شاعرانهام
زخم خورده است
دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟
این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنهی لجوج
اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچهی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟
دفتر مرا
دست درد میزند ورق
شعر تازهی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف میزنم؟
درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟
مرحوم امین پور
1) یک فروند هواپیمای توپولوف روسی شرکت کاسپین که حامل 168 مسافر و خدمه پرواز که 162 نفر آنها تبعه ایرانی و بقیه ارمنی بوده اند ، بود در مسیر تهران- ایروان دچار سانحه هوایی شد و همگی سرنشینان جان باختند.
2) ارمنستان به خاطر مرگ 6 نفر از اتباع کشورش عزای عمومی اعلام کرد
ای دریغا که همه مزرعه دلها را
علف هرزه کین پوشانده ست
و همه مردم شهر
بانگ برداشته اند
که چرا سیمان نیست
و کسی فکر نکرد
که چرا ایمان نیست!!
و زمانی شده است
که به غیر از انسان
هیچ چیز ارزان نیست!!
آیا 6 از 162 هم بزرگتر است؟
شاید این یادداشت رو قبل هم فرستادم . اما امروز حال و هوای دیگه ای داره
«به مناسبت حماسه 22خرداد »
هم مرگ برجهان شما نیز بگذرد هم رونق زمان شما نیز بگذرد
وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب بردولت آشیان شمانیز بگذرد
بادخزان نکبت ایام ناگهان برباغ و بوستان شما نیز بگذرد
در مملکت چو غرش شیران نماند ورفت این عوعوی سگان شما نیز بگذرد
آب اجل که هست گلو گیر خاص و عام برحلق و بردهان شما نیز بگذرد
ای تیغتان چونیزه برای ستم دراز این تیزی سنان شما نیز بگذرد
چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد بیداد ظالمان شما نیز بگذرد
آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست گرد سم خران شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمعها بکشت هم برچراغدان شما نیز بگذرد
زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت پس نوبت کاروان شما نیز بگذرد
ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن تاثیر اختران شما نیز بگذرد
این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید نوبت زناکسان شما نیز بگذرد
بیش از دوروز بود از آن دگر کسان بعداز دوروز از آن شما نیز بگذرد
برتیر جورتان زتحمل سپر کنیم تا سختی کمان شما نیز بگذرد
در باغ دولت دیگران بود مدتی این گل زگلستان شما نیز بگذرد
آبی است ایستاده درین خان مال و جاه این آب از ناودان شما نیز بگذرد
ای تو رمه سپرده به چوپان گرگ طبع این گرگی شبان شما نیز بگذرد
پیل فنا که شاه بقا به حکم اوست هم بر پیادگان شما نیز بگذرد
ای دوستان خواهم که به نیکی دعای سیف یک روز بر زبان شما نیز بگذرد
قالَ الکاظِمُ (ع): اِذا ماتَ المُؤمِنُ بَکَت عَلَیهِ المَلائِکَةُ وَ بِقاعُ الاَرضِ الَّتی کَانَ یَعبُدُ اللهَ عَلَیها وَ ابوابُ السَّماءِ الَّتی کانَ یُصعَدُ فیها بِاَعمالِهِ، وَ ثُلِمَ فِی الاِسلامُ ثُلمَةَ لایَسُدُّها شَییءٌ لاَِنَّ المُؤمینَ الفُقَهاءَ حُصُونُ الاِسلامِ کَحِصنِ سوُرِ المَدینَةُ لَها.
«مُنیة المُرید /30» «الکافی 1/47»
وقتی مؤمن بمیرد، فرشتگان و آن بُقعه ها و عبادتگاههای زمینی که خدا را در آن عبادت می کرده و درهای آسمانی که اعمالش از آنها بالا می رفته بر او گریه می کنند، و در اسلام شکاف و رخنه ای ایجاد شود که چیزی آنرا نبندد، زیرا مؤمنین دانشمند دژها و قلعه های اسلامند مانند دژهای اطراف شهر.
رحلت ملکوتی آیت الله بهجت را خدمت حضرت ولی عصر (عج) و تمامی شیعیان راستین جهان تسلیت عرض می کنم.