عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرون خویش خون انگوری نخورده باده شان هم خون خویش
هر کسی اندر جهان مجنون لیلی شدند عارفان لیلی خویش و دم به دم مجنون خویش
ساعتی میزان آنی ساعتی موزون این بعد از این میزان خود شو تا شوی موزون خویش
گر تو فرعون منی از مصر تن بیرون کنی در درون حالی ببینی موسی و هارون خویش
لنگری از گنج مادون بستهای بر پای جان تا فروتر میروی هر روز با قارون خویش
یونسی دیدم نشسته بر لب دریای عشق گفتمش چونی جوابم داد بر قانون خویش
گفت بودم اندر این دریا غذای ماهیی پس چو حرف نون خمیدم تا شدم ذاالنون خویش
باده غمگینان خورند و ما ز می خوش دلتریم رو به محبوسان غم ده ساقیا افیون خویش
خون ما بر غم حرام و خون غم بر ما حلال هر غمی کو گرد ما گردید شد در خون خویش
باده گلگونهست بر رخسار بیماران غم ما خوش از رنگ خودیم و چهره گلگون خویش
من نیم موقوف نفخ صور همچون مردگان هر زمانم عشق جانی میدهد ز افسون خویش
در بهشت استبرق سبزست و خلخال و حریر عشق نقدم میدهد از اطلس و اکسون خویش
دی منجم گفت دیدم طالعی داری تو سعد گفتمش آری ولیک از ماه روزافزون خویش
مه کی باشد با مه ما کز جمال و طالعش نحس اکبر سعد اکبر گشت بر گردون خویش
اگر ایران به جز ویرانسرا نیست من این ویرانسرا را دوست دارم.
اگر تاریخ ما افسانهرنگ است من این افسانهها را دوست دارم.
نوای نای ما گر جانگداز است من این نای و نوا را دوست دارم.
اگر آب و هوایش دلنشین نیست من این آب و هوا را دوست دارم.
به شوق خار صحراهای خشکش من این فرسودهپا را دوست دارم.
من این دلکش زمین را خواهم از جان من این روشنسما را دوست دارم.
اگر بر من ز ایرانی رود زور، من این زورآزما را دوست دارم.
اگر آلوده دامانید، اگر پاک من ای مردم، شما را دوست دارم.
حسین پژمان بختیاری
کیش مهر
همی گویم و گفته ام بارها........................بود کیش من مهر دلدارها
پرستش به مستی است در کیش مهر........برون اند زین جرگه هشیارها
به شادی و آسایش و خواب و خور..............ندارند کاری دل افگارها
به جز اشک چشم و به جز داغ دل .............نباشد به دست گرفتارها
کشیدند در کوی دلدادگان ........................میان دل و کام، دیوارها
چه فرهادها مرده در کوهها ......................چه حلاجها رفته بر دارها
چه دارد جهان جز دل و مهر یار ..................مگر توده هایی ز پندارها
ولی رادمردان و وارستگان ........................نبازند هرگز به مردارها
مهین مهر ورزان که آزاده اند .....................بریزند از دام جان تارها
به خون خود آغشته و رفته اند ..................چه گلهای رنگین به جوبارها
بهاران که شاباش ریزد سپهر ...................به دامان گلشن ز رگبارها
کشد رخت،سبزه به هامون و دشت ..........زند بارگه ،گل به گلزارها
نگارش دهد گلبن جویبارها ......................در آیینه ی آب، رخسارها
رود شاخ گل در بر نیلفر ..........................برقصد به صد ناز گلنارها
درد پرده ی غنچه را باد بام ......................هزار آورد نغز گفتارها
به آوای نای و به آهنگ چنگ ...................خروشد ز سرو و سمن، تارها
به یاد خم ابروی گل رخان .......................بکش جام در بزم می خوارها
گره از راز جهان باز کن ............................که آسان کند باده، دشوارها
جز افسون و افسانه نبود جهان ................که بستند چشم خشایارها
به اندوه آینده خود را مباز ........................که آینده خوابی است چون پارها
فریب جهان مخور زینهار ..........................که در پای این گل بود خارها
پیاپی بکش جام و سرگرم باش ...............بهل گر بگیرند بیکارها
استاد علامه محمد حسین طباطبایی
تا صورت و پیوند جهان بود علی بود
تا نقش زمین بود و زمان بود علی بود
شاهی که ولی بود و وصی بود علی بود
سلطان سخا و کرم وجود علی بود
هم آدم وهم شیث وهم ادریس هم الیاس
هم صالح پیغمبر و داود علی بود
همموسیوهمعیسیوهمخضروهمایوب
همیوسفوهمیونسوهمهود علی بود
مسجود ملائک که شد آدم ز علی شد
آدم چو یکی قبله و مسجود علی بود
خاتم که در انگشت سلیمان نبی بود
آن نور خدائی که بر او بود علی بود
آن شاه سرافراز که اندر شب معراج
با احمد مختار یکی بود علی بود
آن کاشف قرآن که خدا در همه قرآن
کردش صفت عصمت و بستود علی بود
آن قلعه گشائی که در قلعهی خیبر
برکند بیک حمله و بگشود علی بود
آن گرد سرافراز که اندر ره اسلام
تا کار نشد راست نیاسود علی بود
آن شیر دلاور که برای طمع نفس
بر خوان جهان پنجه نیالود علی بود
این کفر نباشد سخن کفر نه این است
تا هست علی باشد و تا بود علی بود
خرّم آن دلکه بود در حرم دلدارش
خنک آندیده که دارد شرفدیدارش
سر تسلیم بنه درقدمش بیچه?وچون
بسرم کار همین استو مکن انکارش
پیر دانایمن آن دُرج گهرهای سخن
که مرا آب حیاتست همی گفتارش
گفت جز?تخم?حضوری ندهد?بار?وصال
خواجه?در?ملک?دل?این?تخم?سعادت
بوالعجب?خانة?پرنقش?و?نگاری
صنع نقّاش ببین و هنر معمارش
وارداتی?که?به?دل?میرسد?از
ار بود همنفسی بوکه کنم اظهارش
رهروان سوختة بیسر و بیسامانند
شرر عشق ببین و اثر اطوارش
عشقآن دریتیمی استکه درملکوجود
هرکجا مینگرم گرم بودبازارش
ازکران تا به کران طلعت جانانة اوست
از عیان تا به نهان مصطبة آثارش
ز تجلاّی جمالش همه شیدایی او
گل او بلبل او گلبن اوگلزارش
به تمنّای وصالش همه اندر تک و پوی
نجم سرگشتة او مهر و مه دوّارش
َلّلهُمَّ إِنّى أَعُوذُ بِکَ مِنْ هَیَجانِ الْحِرْصِ وَ سَوْرَةِ الْغَضَبِ وَ غَلَبَةِ الْحَسَدِ... وَ سُوءِ الْوِلایَةِ لِمَنْ تَحْتَ أَیْدینا.»:
خدایا! به تو پناه مى برم از طغیان حرص و تندى خشم و غلبه حسد... و سرپرستى بد براى زیر دستانمان
صحیفه سجادیه از گنجینه های ارزشمند دعاهای امامان(ع) است که در بردارنده برخی از دعاهای حضرت سجاد(ع) است.
صحیفه سجادیه کانونی از معارف بلند الهی در ابواب مختلف است و در یک ارزیابی واقع بینانه می توان آن را ابزار رسای فرهنگی برای مقابله با هجوم فرهنگی دانست که خلفای ناشایست باب آن را گشوده بودند. بی تردید اگر این حرکت ارزشمند فرهنگی در کنار گستره فرهنگی دیگر امامان نبود، این مهاجمان فرهنگی اثری از اسلام ناب محمدی(ص) باقی نمی گذارند. اهل دانش اذعان دارند که کتاب صحیفه سجادیه از نظر جایگاه ارزشی سومین کتابی است که در صدر اسلام پس از قرآن کریم و نهج البلاغه پدید آمده و مانند نسیم صبا در اطراف و اکناف عالم منتشر شده و از این رو مردم آن را مورد اهتمام و توجه قرار داده اند. سراسر این کتاب پر ازحقایقی است که خداوند سبحان هنگام خلوت آن را بر زبان آن حضرت(ع) روان ساخته است و هر کتاب دیگری که در این فن تنظیم یافته از این کتاب بهره و نصیبی برده است. به طوری که دیگر دانشمندان کتب ادعیه خود را بر مبنای دعاهای این صحیفه به رشته تحریر درآورده اند
دعاهای صحیفه علاوه بر حسن بلاغت و کمال فصاحت بر عالی ترین مضامین و عبارات و علوم الهی مشتمل است. زیبایی، شکوه وقدرت روحی که در تعبیرات روح پرور آن به کار رفته و طرق مختلفی که در اوقات گوناگون در مقام فروتنی و توسل در پیشگاه الهی و درود وثنا برخداوند انتخاب شده، خود بالاترین شاهد و دلیل است بر این که صدور آن از مقام امام معصوم(ع) قطعی است و احدی دست رد و انکار بر آن ننهاده و نام آن شهره آفاق است و فروغش بر اکناف جهان گسترده تا آنجا که هرگز شک و تردید در آن راه ندارد وگوهری است از معدن علوم امام سجاد(ع). بنابراین به خاطر جایگاه والایش بزرگان علم و ادب سه نام بر آن گذارده اند که گویای جایگاه رفیع این کتاب عظیم الشأن است: 1- اخت القرآن 2-انجیل اهل بیت(ع) 3- زبور آل محمد(ص)صحیفه سجادیه هر چند سراسر دعا و نیایش است و تمام مطالب آن به عنوان راز و نیاز انسان با پروردگار خویش ارائه شده، ولی تأمل و تحقیق در گستره مفاهیم و معارف آن به وضوح نشان می دهد که دعاهای آن فراتر از مناجات های فردی و راز و نیازهایی است که یک انسان در خلوت تنهایی خود و در بحران مشکلات زندگی، با خدای خویش دارد.
مناجات های صحیفه در حقیقت نجوای علم و اخلاق و عقیده وسیاست است با روح موحدان و مناجاتیانی که در محراب عبادت و میدان جهاد و صحنه مبارزه با شیطان های درونی و برونی حضور دارند
امام سجاد(ع) از محراب نیایش مکتبی سرشار ازآموزش و پرورش پدید آورد و با پست ترین خصلت ها و ارزنده ترین اندیشه ها را با لطافت وعطر مناجات درهم آمیخته و شیفتگان جمال حق را تا جایگاه شناخت حقایق اوج داده است.
صحیفه مدرسه ای است که معلم آن امام چهارم(ع) است و این معلم است که با این کتاب جهانیان را در تمام اعصار درس می دهد و هر کس را در حد توان و قدرتش و به اندازه تکلیف و استعدادش به مقامی که باید برسد می رساند. صحیفه دریای پرخروش فیض الهی است که لؤلؤ و مرجانش از شمار بیرون و اشیای پرقیمتش ازحد شمارش خارج است.
صحیفه آفتاب پر حرارت الهی است که از مشرق وجود حضرت زین العابدین برای تربیت وجود انسان ها طلوع کرده و تا ابد از فروغ بخشی باز نخواهد ماند به نقل از هیئت بلاگ
روح دعا
مدینه بار دیگر جلوه گه نور خداست
زفرط نور، تو گویى که وادى سیناست
چه روى داده که دل بى قرار گردیده
ز نور کیست ؟که روشن تمام ارض و سماست
گلى شکفته به گلزار سید الشهدا
که عطر فاطمه در برگ برگ او پیداست
سحاب رحمت یزدان هماره مى بارد
ز یمن مقدم این گل که نوگل زهراست
بگیر دامن لطفش به کف که این مولا
چو باب خویش کریم است و بحر جود و سخاست
بدان سبب لقب زین العابدین دارد
که پیشواى همه عابدین و روح دعاست
چه مى شود که بدست عناتیش امشب
دهد جواز مدینه که قبله ى دلهاست
امشب به بر من استُ آن مایه ی ناز
یارب تو کلید صبحُ در چاه انداز
ای روشنی صبحُ به مشرق برگرد
ای ظلمت شب با من بیچاره بساز
امشب شب مهتابه حبیبم رو می خوام
حبیبم اگر خوابه ، طبیبم رو می خوام
کِی باشد و کِی ، باشد و کی ، باشد و کی
مِی باشد و مِی باشد و مِی ، باشد و مِی
او گَه لب مِی ، بوسد و من ، گَه لب وی
او مستُ ز می ، گردد و من مستُ ز وی
امشب شب مهتابه حبیبم رو می خوام
حبیبم اگر خوابه ، طبیبم رو می خوام
خوابستُ بیدارش کنید
مست استُ هشیارش کنید
گویید فلانی آمده
آن یار جانی آمده
آمده حال تو ، احوال تو
سفید روی تو ، سیه موی تو
ببیند برود
امشب شب مهتابه حبیبم رو می خوام
حبیبم اگر خوابه ، طبیبم رو می خوام
ماه بالای سر آبادی است
اهل ابادی در خواب است
باغ همسایه چراغش روشن,
من چراغم خاموش.
ماه تابیده به بشقاب خیار.به لبه کوزه آب.
غوک ها می خوانند.
مرغ حق هم گاهی.
کوه نزدیک است،پشت افراها, سنجد ها.
و بیابان پیداست.
سنگ ها پیدا نیست, گلچهه ها پیدا نیست.
سایه ها یی از دور , مثل تنهایی آب , مثل آواز خدا پیداست.
نیمه شب بباید باشد.
دب اکبر آن است ,دو وجب بالاتراز بام.
آسمان آبی نیست , روز ابی بود.
یاد من باشد فردا , بروم باغ حسن گوجه و قیسی بخرم.
یاد من باشد فردا لب سلخ , طرحی از بز ها بردارم,
طرحی از جارو ها , سایه ها شان در آب .
یاد من باشد , هر چه پروانه که می افتد در آب , زود از آب
درآورم
یاد من باشد فردا لب جوی, حوله ام را هم با چوبه بشویم.
یاد من باشد تنها هستم.
ماه بالای سر تنهایی است.
( سهراب سپهری )
ضمنا سالروز وفات حضرت زینب کبری (س) را تسلیت عرض می کنم.
مادر ای سایه ی الطاف خدا
سالروز ولادت ریحانه پیامبر ،فاطمه طاهره (س) و روز مادر خجسته باد
شعر سیف فرغانی سروده شده در دوره مغول
هم مرگ برجهان شما نیز بگذرد ..هم رونق زمان شما نیز بگذرد
وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب…بردولت آشیان شمانیز بگذرد
بادخزان نکبت ایام ناگهان ……برباغ و بوستان شما نیز بگذرد
در مملکت چو غرش شیران نماند ورفت ..این عوعوی سگان شما نیز بگذرد
آب اجل که هست گلو گیر خاص و عام ..برحلق و بردهان شما نیز بگذرد
ای تیغتان چونیزه برای ستم دراز ..این تیزی سنان شما نیز بگذرد
چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد..بیداد ظالمان شما نیز بگذرد
آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست..گرد سم خران شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمعها بکشت..هم برچراغدان شما نیز بگذرد
زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت..پس نوبت کاروان شما نیز بگذرد
ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن..تاثیر اختران شما نیز بگذرد
این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید..نوبت زناکسان شما نیز بگذرد
بیش از دوروز بود از آن دگر کسان ..بعداز دوروز از آن شما نیز بگذرد
برتیر جورتان زتحمل سپر کنیم ..تا سختی کمان شما نیز بگذرد
در باغ دولت دیگران بود مدتی ..این گل زگلستان شما نیز بگذرد
آبی است ایستاده درین خان مال و جاه ..این آب از ناودان شما نیز بگذرد
ای تو رمه سپرده به چوپان گرگ طبع..این گرگی شبان شما نیز بگذرد
پیل فنا که شاه بقا به حکم اوست..هم بر پیادگان شما نیز بگذرد
ای دوستان خواهم که به نیکی دعای سیف //یک روز بر زبان شما نیز بگذرد