هزار دشمنم ار میکنند قصد هلاک گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
مرا امید وصال تو زنده میدارد وگرنه هر دمم از هجر توست بیم هلاک
نفس نفس اگر از باد بشنوم بویش زمان زمان چو گل از غم کنم گریبان چاک
رود بخواب دو چشم از خیال تو هیهات بود صبور دل اندر فراق تو حاشاک
اگر تو زخم زنی به که دیگری مرهم وگر تو زهر دهی به که دیگری تریاک
عنان مپیچ که گر میزنی به شمشیرم سپر کنم سر و دستم ندارم از فتراک
ترا چنانکه تویی هر نظر کجا بیند بقدر دانش خود هر کسی کند ادراک
بچشم خلق عزیز جهان شود حافظ
که بر در تو نهد روی مسکنت بر خاک
ای مولای من! دریاب مرا