سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] بزرگتر توانگرى نومیدى است از آنچه در دست مردم است . [نهج البلاغه]
ولایت عشق
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» به یاد شهید حسینعلی قجه ای

ار گردان سلمان و حسین قجه اى که فرمانده اش بود در عملیات بیت المقدس این بود: پیشروى در امتداد جاده اهواز ـ خرمشهر و استقرار در آنجا. عملیات که شروع شد کار بخوبى پیش رفت و گردان در همان مسیر مستقر شدند. اما در ادامه دشمن شروع مى کند به زدن پاتک هاى شدید. منطقه دست به دست مى شود. سرانجام گردان در غرب جاده آسفالت پدافند مى کند. بچه ها در محاصره عراقى ها قرار مى گیرند اما عقب نشینى نمى کنند. کافى بود حسین عقب نشینى مى کرد آنگاه کل عملیات شکست مى خورد محاصره بسیار سختى بود. روبرو تانک بود و خاکریزى که بچه ها به آن چسبیده بودند. باران خمپاره ها هم لحظه اى قطع نمى شد. حسین هر روز مى رفت عقب و تعدادى نیرو با خودش مى آورد. اما بر آمار شهدا هر لحظه افزوده مى شد. از بالاى خاکریز که نگاه مى کردیم فقط تانک بود و تانک. کار به جایى کشید که حسین خودش آرپى جى به دست گرفت و تانک ها را شکار مى کرد. من گلوله گذارى مى کردم او شلیک. دشمن تانک هاى تى-?? را هم وارد میدان نبرد کرد. این تانک ها گلوله آرپى جى به سختى در آنها اثر مى کرد و ما من هم

مى دانستیم چطور باید با آنها مقابله کنیم. هرچه شلیک مى کردیم کمانه مى کرد. آنها هم با خیال راحت آمده بودند روى خاکریز و شلیک مى کردند. هر جنبنده اى که تکان مى خورد قسمتش گلوله تانک بود. حسین همه اینها را مى دانست اما هیچ وقت چمپاتمه نزد. بلند شد. آرپى جى اش را گلوله گذارى کرد و رفت بالاى خاکریز. اول دیدى زد. تانک را دید. آرام ضامن آن را کشید و بعد شلیک. تانک به آتش کشیده شد. همه خوشحال بودند. حسین سریع خزید. آمد پشت خاکریز. همزمان با او تانکى دیگر شلیک کرد. خاکریز از زمین کنده شد و موج انفجار حسین را به گوشه اى پرتاب کرد. گوش هایش سنگین شده بود اما از پا نایستاده باز هم بلند شد. به اصغر گفت: یک گلوله دیگر بده! دوباره راه افتاد. دوباره او بود و نبرد با تانک ها! این بار تانک هاى تى-??! باز هم نشانه روى و شلیک! اما گلوله کمانه کرد. حسین سریع پائین آمد. جایش را عوض کرد. این بار گلوله تانک به او نرسید. قبضه را که گلوله گذارى کرد بى سیم به صدا درآمد. حاج احمد بود. به او اصرار مى کرد که برگردد اما حسین نمى پذیرفت. حاج احمد با عصبانیت و غیظ دستور داد. اما حسین گفت: حاجى! من یا با همه نیروهایم مى آیم یا هیچ! حاج احمد التماس کرد اما جواب حسین باز هم نه بود. آخر سر گفت: حاجى حلالمان کن، دیدار به قیامت! ساعتى بعد حاج همت در روز روشن از حلقه محاصره عراقى ها گذشت و خود را به ما رساند تا شاید حسین را راضى به بازگشت کند. اما اصرار او هم سودى نداشت. حاج همت تنها بازگشت. محاصره تنگ تر شده بود. اما بچه ها مقاومت مى کردند. نیروهاى کمکى هنوز نرسیده بودند. حسین ? روزى مى شد که نخوابیده بود. یک بار دیگر به اصغر گفت: آرپى جى را مسلح کند. اصغر هم اطاعت مى کند. آرپى جى به دست از خاکریز بالا مى رود و آماده شلیک مى شود. اما این بار تانک پیش دستى مى کند و گلوله اش درست سینه خاکریز زیر پاى حسین را مى شکافد. حسین از بالاى خاکریز به پائین مى افتد. اصغر سریع مى آید بالاى سرش. قبضه هنوز در دستش است. آن را رها نمى کند. اما این بار حسین دیگر بلند نمى شود. فرشته ها رسیده اند. او باید برود. سرخ و خونین بال

 

به مناسبت سالگرد شهادت سردار رشید اسلام شهید حسین قجه ای



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد حسنی ( سه شنبه 87/2/3 :: ساعت 2:19 عصر )

»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

من دیوانه ام
منطق چیست ؟!
قهوه تلخ
شما کجا بودید؟
رفیق جان من دوره ی رفاقت نیست
بابا نان ندارد
دردهای من
6بزرگتر از 162
به مناسبت حماسه 22خرداد
آیت الله بهجت به دیدار حق شتافت
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
[عناوین آرشیوشده]